اعتراف میکنم وقتی کوله پشتی رو دوشم بود و پوست چرم بز با طرح سیاه مشق و کیسه پراز خوراکی برای افطار و سحری بین راه در دست و کیف سپهسالار بغلم بود و پشت موتور اخوی نشسته بودیم پیش به سوی ترمینال!
داشتم فکر میکردم، دلم برای این تهرون دود و دم گرفته تنگ میشه!
اعتراف میکنم روزای اول پر از حس غربت و دلتنگی بود! ولی الان بعد از 11 ماه همه چی عوض شده!
آدمیزاده!
عجیب دلبسته میشه
به سختی دل میکنه!
و بعد عادت و وابستگی به شرایط جدید!
میشه ,تو ,اعتراف ,میکنم ,چو ,ولی ,بود و ,اعتراف میکنم ,11 ماه ,از 11 ,الان بعد
درباره این سایت