محل تبلیغات شما

هیسسس



+مرخصی گرفتم آخر این ماه برم ملتو سورپرایز کنم اگه به هر دلیلی کنسل نشه رفتنم.

+حلقه ژله ای کمرو اخوی انداخته بالای حموم! درشم قفل کرده! به شدت وسایل منو دور میریزه! مثل گلهای نیمه جونم روی سینک ظرفشویی که دور ریخته!
دیشب هوس حلقه زدن کردیم! و طی یه عملیات محیرالعقول رفتم بالای چارپایه حلقه رو بردارم که دستمان کوتاه و خرما بر نخیل! از شعله پخش کن روی گاز کمک گرفتم! حالا پهلوم کبوده!

+این همه کفش لباسهای رنگی رنگی پوشیدم اب از اب ت نخورد! ولی این تهرون لنتی با هوای الوده ش. هر چی پالتو و مانتو و کفش  وشلوار و کیف سفیدداشتم بعد 1-2 هفته استفاده، چرکی و کثیف میکنه! دیگ از پس شستن و تمیز کردنش برنمیام! زین پس مشکی پوش میشویم. شکلک دختری که از سابوندن کتونی سفیدش ساییده شده
+ من دام میرم پیاده روی بااجزتون

اولین باره دارم با لپ تاپ پست میزارم! و بسی مشعوفم از این حجم صفحه واین حالت پشتک و ملق زدن حین تایپ

یه شیفت 24 خسته کننده امروز صب تموم شد! 
صب جمعه که خیابونای تهرون یه نفس راحت میکشن! بعد ازخنکی شب بهاری! و به دور از ترافیک و حجم ادمهای ماشینی!
یه ایستگاه جلوتر پیاده بشی و قدم زنون بری تا خونه! نفس بکشی و حظ کنی!
قرمه سبزی تو اماده کنی و سفره صبونه رو پهن کنی با بهترین داداش دنیا.



مینشینم کنار سجاده مامان! بهش امپول زدم غروب! کاف فشارسنج و میپیچم دور بازوش و تو دلم قربون صدقه اش میرم! فشار ش بالاس! امروز حالش خوب نبود!!
همزمان با تلویزیون یا من ارجوه لکل خیر.»  رو زیر لب زمزمه میکنه!
و من محو ارامشش!
با خودم فکر میکنم کاش میشد همه عمر بمونم اینجا و خدمتگزاریشو کنم‌.



راستش دلم میخواد یه دختر کوچولو داشته باشم. که بتونه مانند یک انسان زندگی کنه! آزاد و رها. مستقل و شاد! 
به دور از همه باید و نباید های اجتماع و دین و نگاه های مردسالارانه!
دختری که با هم برقصیم! آواز بخونیم! باهم ساز بزنیم و نقاشی کنیم!
به ناشناخته ها سفر کنیم و از ته دل بلند بلند بخندیم!
باهم کیک بپزیم
زیر بارون قدم بزنیم و جیغ بکشیم
بنشینیم پشت پنجره، قهوه بنوشیم و موسیقی گوش کنیم.
گاهی جدول حل کنیم گاهی مار و پله بازی کنیم!
دختری که برایم از اتفاقهای مدرسه بگوید و از دوست پسرش! راحت و بدون ترس.
هرچه که دل شادش میخواهد بپوشد. فارغ از جنسیت زدگی. بدون گیر و گور پوچ و مسخره!
دختری که با من احساس امنیت کند! نه اینکه نصف وجود و هستی خودش رو بخاطر توقع من و فرهنگ اشتباه عرف، از من پنهان کند!
دختری که انسان باشد!
نه زن!
بزرگ کردن یک دختر یاغی و آزاد، نباید سخت باشد! 
چیزی که همه ما از فرزندانمان/دخترانمان دریغ میکنیم!



امان از قرنطینه!
از سر شب در تدارک تهیه دونات هستم!
متاسفانه بعد خوردن دونات ها، حالم خیلی دگرگونه. کبد م چربه و دونات رو تو روغن فراوون سرخ کردم.
نصف شبی تو قرنطینه و غریبی و مریضی . نشستم گریه میکنم و دل تنگ مامان هستم. ۴ ماهه ندیدمش
احساس میکنم تنها  درمون دردم حضورش و لمس دستاشه.

مامان خودشو قرنطینه کرده، تنها و فرسنگها دور از ما،  تو خونه میشینه و برای سلامتی همه و سه تا بچه پرستارش دعا و قران میخونه!

+ حالم از هم سران بی لیاقت متظاهر و خودخواه مملکت بدبختمون بهم میخوره!

امان از بی تدبیری خواص! لعنت بهشون با این مصلحت اندیشی و دروغ گویی بی پایان و عدم مدیریت بحران شون!

شیفتای این روزهای من لانگ (صبح و عصر) آفه! تجهیزات خیلی کمه! هرروز مریض مشکوک به کرونا داریم. ماسک فیلتردار نداریم! ماسک ساده یکبار مصرف برای هر شیفت یکی میدن به هر پرستار. لباس مخصوص و یا حداقل گان یکبار مصرف که قحطی شده.
دیروز برای دو مریض مشکوک کرونا بستری در بخش که هنوز جواب تست تشخیصشون نیومده، کد خورد.  CPRشدن و هردو فوت کردن. همکارای کد ۹۹ از چند بخش مختلف، بدون ماسک و دستکش و عینک بالای سر این مریضها بودن! اونوقت تو مجلس از ما بهترون پک بهداشتی ماسک و دپت توزیع میکنن.
منو یک همکار دیگه م از دیروز ظهر که شیفت بودیم احساس سوزش و خشکی در گلو داریم.
باز هم میگم لعنت بهشون که جون مردم، پشیزی ارزش نداره برای این بی وجدانها! ایییین همه ادم رو، باااااااز هم فدای مصلحت خودشون کردن! توف. لنت.
اگه مُردم به گوششون برسونید!

مامان هرروز زنگ میزنه و بیشتر
نگران امنیت منه
و نگران تر برای ناهار پسرشه که، بنده همیشه آشپزی کنم برای امپراطور! ایشون فقط بره شیفت و خونه دوستاش و بیاد بخوابه!

+ امروز هوا بشدت سرده، دما منفی 4 درجه است. چند دقیقه قبل کنکور سراسری ثبت نام کردم
 تا مجدد بیازماییم در این شهر بخت خویش
+ وقت و بی وقت بدلیل بی کفایتی سران و فساد حاکم بر دربار، به سرم میزنه مهاجرت کنم!
ولی نداشتن آیلتس و وابستگی به مامان مهمترین دلایل نرفتنمه! شاید هم روزی برسه بیرون بکشیم از این ورطه رخت خویش

دیشب شیفت بودم صب قبل خروج از بیمارستان، رفتم از هدنرس اوکی جابجایی شیفت فردا صبحمو بگیرم که به کلاس رقص م برسم! 
شاکی بود ازم که مثل بقیه پرسنل برای ماه بعد ۹ روز مرخصی رد کردم و اف میخام! گفت اییین همه مرخصی نمیتونه بده! (بعد ۴ ماه دوری!میخام برم شهرستان) با جابجایی فردا هم موافقت نکرد! دست از پا درازتر برگشتم و سوار سرویس شدم!
ولی دلخور نشدم ازش! شاید اولین هدنرسیه که با این وجود، ازش راضی ام!
تو سرویس کمی خبرهای تلگرام و اینستا رو مرور میکنم و بعد سرمو میزارم رو شیشه و به آرامش شهر به چشم میاد و راننده هایی که با شخمی ترین روش ممکن تو اون منطقه مث ما مشهدیا رانندگی میکنن!  عب نداره بد رانندگی کنید ولی تو رو خدا زنده بمونید! (ارزوی زنده موندن برمیگرده به جریانات چند روز قبل و درگیری ها و مریضهای وخیمی که برامون می اوردن! اون منطقه بدترین تلـ.فات رو داشت با حجم زیاد! :(  )
میرسم خونه پکیجُ روشن میکنم میخزم زیر پتو و مثلا باانرژی درس میخونم! یه ربع بعد خوابم برده! 
ساعت ۲ نیم با صدای زنگ تلفن بیدار میشم و مامانه!
بعد ناهار یک ساعت درس میخونم و کمی قِر و بعد یه دوش و تدارکات شام و بشور بساب و گردگیری! شب هم مهمون دارم.
مهمونا که رفتن یه گزارش الکی از مطالعه ۵ ساعته امروز! تحویل اقای مشاور کنکور میدم و کلی تشویقم میکنه که افرین ب پشتکارت که در کنار کار روزی اینقدددد درس میخونی :/ !
یه اپسیلون عذاب وجدان میگیرم ولی ترجیح میدم زودتر بخوابم که برای شیفت فردا خواب نمونم!

پ.ن: پست اینستای پرویز پرستویی منو دلتنگ مامان میکنه! این وقت شب! بعد یک و نیم سال هنوزم عادت نکردم به دوری! :( شکلک دختر ته تغاری لوس مامان

سلام
داشتم به سالهای اخیر عمرم همین حوالی سال، مهر ماه فکر میکردم.
تا قبل ۹۰ که دانش اموز بودم، مهر ماه پر از شور و شوق مدرسه و کتاب دفترو دوستای شنگول مدرسه بود، چیزی از گذر زندگی نفهمیدم! مث باد به شادی و شیطنت گذشت.
۴ سال بعد هم ورود به دانشگاه و دیدن عمق فاجعه که چقد بال و پر م بعنوان یک دختر! بسته اس! با این وجود باز هم فعالیت فرهنگی دانشجویی مو داشتم!
سال ۹۴ با فارغ التحصیل شدنم، مهر ماه و قبل و بعدش به شدت افسرده و بیکار و در انتظار طرح بودم! 
 همون سال بالاخره طرحم شرو شد و دوران شاد و خرم چست و چابک نرم و نازک طرح مثل باد میگذشت.
مهر ۹۶ نگران و خوشحال از تمدید ۵ ماهه طرح!
و در نهایت پایان طرح و حس غم انگیز بیکاری و فاز دپرسی
مهر ۹۷ تو یه بیمارستان خصوصی خیریه تهران مشغول ب کاربودم و در حسرت یه بیمارستان عالی تر، دونه دونه بیمارستانای تهرون رو سر میزدم!
مهر ۹۷ هم شادی مهاجرت از شهر کوچیک بود! هم غم غربت و هم سرخوردگی از بیمارستان های تاپی که انتظارشو نداشتم را م ندن
و مهر 98 سرشار از امید و ارزوهای نو! درحالی که استخدم پیمانی تامین شدم و امنیت شغلی دارم، به روزهای روشن و اهداف بزرگتر فکر میکنم.تهران تاثیرات مثبتی داشته، از اون حس محدودیت دانشجویی خبری نیس پرنده ای هستم پرو بال گشوده پیش به سوی آرمانهای اما.م

برای شما هم شادکامی و بهروزی ارزو میکنم

اعتراف میکنم وقتی کوله پشتی رو دوشم بود و پوست چرم بز با طرح سیاه مشق و کیسه پراز خوراکی برای افطار و سحری بین راه در دست و کیف سپهسالار بغلم بود و پشت موتور اخوی نشسته بودیم پیش به سوی ترمینال!
داشتم فکر میکردم، دلم برای این تهرون دود و دم گرفته تنگ میشه!
اعتراف میکنم روزای اول پر از حس غربت و دلتنگی بود! ولی الان بعد از 11 ماه همه چی عوض شده!
آدمیزاده!
عجیب دلبسته میشه
به سختی دل میکنه!
و بعد عادت و وابستگی به شرایط جدید!

کرایه اژانس رو حساب میکنم. کوله رو میندازم رو دوشم و پیاده میشم.
ساعت ۶ صبح زنگ خونه رو میزنم
مامان با چشمای خواب الود میاد پشت در. درو باز میکنه ماتش میبره! وه! هیسسس اینجا چکار میکنی؟!
هنوز گیجه و هضم نکرده!
با لبخند میپرم تو حیاط! 
تازه فهمیده چه خبره بغلم میکنه و میبوسدم!
حیاط خونه پدری. مثل بهار هر سال توت مشهدی و شاتوت، عطر یاسی که مستت میکنه، رزهایی که رو بوته خشکیدهو شمعدونیهایی که به گل نشسته، دلبری میکنه!
سرسبز و سرشار از عطر حیات!
و خنکی صبح که تو دل کویر، قلقلکت میده


وقتی یکی از عزیزانت مریض میشه، اون لحظه است که میفهمی سلامتی بهترین نعمته!
وقتی تشخیص بیماری یک هفته طول میکشه و این همه وقت حیرون و سرگردونی که ممکنه تومور باشه!بدخیم یا خوش خیم! دم اسبی باشه! یا هر مریضی که ممکنه یه عمر مریضتو زمین گیر کنه یا هر اتفاق بد دیگه ای! قدر عافیت رو میدونی!

حالادرک میکنم حال اون پزشک ن مون رو وقتی که فهمید مریض 28 ساله ش تومور بدخیم رحم داره! با یه پسر بچه 8-7 ساله! تو استیشن دست شو گذاشت رو صورتش و زار میزد! همکارا میگفتن خانم دکتر افسردگی داره! حالا میفهمم افسردگی نیس! درک درد بشریته! حس انسانیته!
اینقد که ما کادر درمان مریضای جورواجور میبینیم، نگرانی مریض و خانوادش! تاخیر در راه انداختن کارشون و شروع پروسه درمان! اصلا برامون مهم نیس! کک مون هم نمیگزه!
کاش شجاع باشیم و وقتی قادر به تشخیص مشکل مریض نیستیم، سریعتر ارجاع ش بدیم به متخصص مربوطه، با زندگی ادمها بازی نکنیم! برای ما کاری نداره پرونده سازی و مستند سازی و و نوشتن گزارش به نفع خودمون! ولی دِینی که به گردنمون میمونه، آخرش یقه مونو میگیره!
این چند روزه با مریضا و همراهاشون مهربون تر شدم (بودم ها! و الان بیشترتر!)
به امید شفای همه ی مریض ها!

لطفا برای مریض من هم دعا کنید سلامتیشو به دست بیاره


خدا خدا خدایا
اگر به کام من
جهان نگردانی
جهان بسوزانم
اگر خدا خدایا
مرا بگریانی
من آسمانت را
ز غم بگریانم
.
منم که در دل
ز نامرادی
فسانه ها دارم
.
هرگز هرگز هرگز
بی تو نمی خندم
بی تو بر دل عشقی
هرگز نمی بندم
•••
تو بیا فروغ آرزوها
که رنج جستجو را
پایان تویی
توبیا که بی تو آه سردم
که بی تو موج دردم
درمان تویی
.
#خدا
#قصه_دلها
#هرگز_هرگز
#عهدیه
#عهدیه_بدیعی


آخرین جستجو ها

paschwevilo weiraiwealthbar lettrouveter رنگارنگ : همه چیز را در یک بلاگ دنبال کنید Lionel's style زندگی من my life آموزش کشتی opovacar بهترین آهنگ های 2019